پنجشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۷
دوشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۷
بهنامه
آن دم که تکیه زدی بر در ویرجینیا
نظری افکن بر روز خورشید و رئیس اینا
حاشا و کلا که مروی براه خلاف ای بهنام
میفتی در کوچه خلوت غربت به دام سیه فام
همه امید و آرزو دیدار قریب بهرک است
گرچه عمر این گلستان بسیار کوتاه و اندک است
شاد و خندان سیمای تو در خاطر باقی
هرکجا روی یاد تو در دفتر احساس ساقی
خورشید را دگر سخنی با تو نیست ای بهنام
جز آرزوی سلامت بهرک در کارنام
نظری افکن بر روز خورشید و رئیس اینا
حاشا و کلا که مروی براه خلاف ای بهنام
میفتی در کوچه خلوت غربت به دام سیه فام
همه امید و آرزو دیدار قریب بهرک است
گرچه عمر این گلستان بسیار کوتاه و اندک است
شاد و خندان سیمای تو در خاطر باقی
هرکجا روی یاد تو در دفتر احساس ساقی
خورشید را دگر سخنی با تو نیست ای بهنام
جز آرزوی سلامت بهرک در کارنام
تقدیم به دوست خوبم بهنام
جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۸۷
سرطان زده
مات و مبهوت
خیره به روبرو
سخنی نیاورم بر لب
توشه ام اندکی گردوست با نان و پنیر
چه برجها در خیال خود پروراندم
چه زمینها در نگاهم گستراندم
سر در گریبان خویش فرو برم
چشم ترس از پس مژگان پرپر شده
و تنی عاری ازمودر انتظار ملحفه
شاید به خیالم که باشم به خواب
لحظه ها میدوند بسرعت یک آه
مجالی نیست برای تجدید وفا
زخم سرطان در وجودم آکنده
بغض هجران در دلم آرمیده
صور مرگ گوشم آزرده
هرچه از علم و حکمتت بدانستم آزمودم خلق
هرچه از مال دنیا بدارم ببخشم بر خوبان
وقت آن رسید که باز هم پناه برم بر تو ای خدا
خیره به روبرو
سخنی نیاورم بر لب
توشه ام اندکی گردوست با نان و پنیر
چه برجها در خیال خود پروراندم
چه زمینها در نگاهم گستراندم
سر در گریبان خویش فرو برم
چشم ترس از پس مژگان پرپر شده
و تنی عاری ازمودر انتظار ملحفه
شاید به خیالم که باشم به خواب
لحظه ها میدوند بسرعت یک آه
مجالی نیست برای تجدید وفا
زخم سرطان در وجودم آکنده
بغض هجران در دلم آرمیده
صور مرگ گوشم آزرده
هرچه از علم و حکمتت بدانستم آزمودم خلق
هرچه از مال دنیا بدارم ببخشم بر خوبان
وقت آن رسید که باز هم پناه برم بر تو ای خدا
دوشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۷
آرزویی بر بال ابرها
آرزویی بر بال ابرها
چشمان معصومت قلب خورشید را کند بیدار
لبخند سنگینت عقل سلیم را کند هوشیار
چهر خندانت در هر لحظه به خواب بینم
در وادی عشق بازان هردم به سراب بینم
آن لحظه که رخ یارم به ناگه آید در یاد
از خاطر شیرینش یکدم زلفم رود بر باد
هردم که پی عشق روم، آری که ... باشد
هر ره که به سویت جویم، آن خود ... باشد
چشمان معصومت قلب خورشید را کند بیدار
لبخند سنگینت عقل سلیم را کند هوشیار
چهر خندانت در هر لحظه به خواب بینم
در وادی عشق بازان هردم به سراب بینم
آن لحظه که رخ یارم به ناگه آید در یاد
از خاطر شیرینش یکدم زلفم رود بر باد
هردم که پی عشق روم، آری که ... باشد
هر ره که به سویت جویم، آن خود ... باشد
سهشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۷
زخمه خورده
گر حرف تو به خلق خیزد
گر زهر تو به حلق ریزد
بصد رحمت نادیده رنجه ز دروغ زارانیم
بر غافله این عمر زخمه ز بلوغ سالاریم
خسته ز تکرار توهمات م.مودیم
با نیم نگاهی سوی می.ری ودودیم
گر زهر تو به حلق ریزد
بصد رحمت نادیده رنجه ز دروغ زارانیم
بر غافله این عمر زخمه ز بلوغ سالاریم
خسته ز تکرار توهمات م.مودیم
با نیم نگاهی سوی می.ری ودودیم
پنجشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۷
اذعان نامه
آنگاه که منطق احساس را بر دار حقیقت سرکوب کرده باشد
شاید که آن روز خورشید در قبر تقدیر غروب کرده باشد
شاید که آن روز خورشید در قبر تقدیر غروب کرده باشد
دوشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۷
شنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۷
Chess vs. LiFE
LiFE is like a chess game!
You're Pawn when you sacrifice for the others!
You're Knight when you wander throughout the world!
You're Bishop when you encounter the dangers!
You're Rook when you stand against the difficulties!
You're King when you respect the others!
BUT be Queen to escape when the opponent beheads your King:D
You're Pawn when you sacrifice for the others!
You're Knight when you wander throughout the world!
You're Bishop when you encounter the dangers!
You're Rook when you stand against the difficulties!
You're King when you respect the others!
BUT be Queen to escape when the opponent beheads your King:D
پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۷
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۷
یکشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۷
چند غزل منتخب از حافظ
بنده طالع خویشم که درین قحط وفا
عشق آن لولی سرمست خریدار منست
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را
این مدت عمر ما چو گل ده روزست
خندان لب و تازه روی می باید بود
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نئی دلبرا خطا اینجاست
عشق آن لولی سرمست خریدار منست
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را
این مدت عمر ما چو گل ده روزست
خندان لب و تازه روی می باید بود
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نئی دلبرا خطا اینجاست
پنجشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۶
به یاد روزهای سبز عشق
...
به یاد روزهای سبز عشق
آن زمان که پرده نفاق را کنار زنی
سبزی طبیعت در چشمانت برق می زند
قلبت، پیله صبر را می درد
نگاهت سوی آسمان نفس عمیقی کشد
روحت بر فراز کلاکه ابر پرواز کناد
آنگاه است که دگر سنگینی غم از دوشت جسته
و دریای بیکران عشق و مهر توانی نثار کنی
باشد که کسی از تو پند گیرد
(ادامه ای بر "به یاد روزهای سبز بدون عشق")
به یاد روزهای سبز عشق
آن زمان که پرده نفاق را کنار زنی
سبزی طبیعت در چشمانت برق می زند
قلبت، پیله صبر را می درد
نگاهت سوی آسمان نفس عمیقی کشد
روحت بر فراز کلاکه ابر پرواز کناد
آنگاه است که دگر سنگینی غم از دوشت جسته
و دریای بیکران عشق و مهر توانی نثار کنی
باشد که کسی از تو پند گیرد
(ادامه ای بر "به یاد روزهای سبز بدون عشق")
اشتراک در:
پستها (Atom)