‏نمایش پست‌ها با برچسب نگاه. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب نگاه. نمایش همه پست‌ها

سه‌شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۷

پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۷

اندرزنامه



اندرزنامه

زدودم ز خود هاله تاریکی ها
فرصتی شد زنم لبخند بر پاکی ها

ز زشتی های دنیا روی بر بگردان
چشم سوی زیبایی ها بدوز ای جوان

گوش حقیقت تیز کن به ندای عاشقان بیان
نگاه سلیم پیشه کن تا لعل صدف کنی عیان

فام رنجور بندگان نتوان دید ای خدا
توانی به من ده، نروم بر خطا، ناخدا

پنجشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۶

به یاد روزهای سبز عشق


...
به یاد روزهای سبز عشق

آن زمان که پرده نفاق را کنار زنی
سبزی طبیعت در چشمانت برق می زند
قلبت، پیله صبر را می درد
نگاهت سوی آسمان نفس عمیقی کشد
روحت بر فراز کلاکه ابر پرواز کناد
آنگاه است که دگر سنگینی غم از دوشت جسته
و دریای بیکران عشق و مهر توانی نثار کنی
باشد که کسی از تو پند گیرد


(ادامه ای بر "به یاد روزهای سبز بدون عشق")

دوشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۶

سکوت اختیار


قدم زنان به سوی هدف
آوایی تورا ازدور خواند
غرق در افکار حاشیه
توجه ات جلب نشود
تمرکز، تحلیل و دوباره ادامه
این بار از بلندای خواندت
چشمانت بسته است
روح سرگردان اجابتش کند
همچنان به سوی هدف
نگاه نگار از پشت پلک
هدف رفتن نه، جهت باشد
صبر کنی برای لذت گذرایش
شاید از ابدیت آمده ست
فرمان حرکت صادر شود
اینجا قرار من نیست
آرامم در انتظار است
آهسته همراه او شوی
شوق دل کندن از مسیر
توهم ذهن را ارضا نکند
سکوت تفکر خوابش کند
گویی آینده اختیار کنی
...

جمعه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۵

لب دوخته


در اعماق افکارش غريق
آرام نگاهش راه ميرود

چشمه حقايق در نهادش خفته
ابهام خاطر را در آغوش ميگيرد

عقلش بازيچه شهوات نفساني
شرم عقبي روحش را مي آزارد

متکبرانه خنجر پاسخ بر سينه سوال گذارد
دوستي آغازين در نطفه باقي

مهر ناسزا نقش بسته بر پيشاني اش
فام در گريبان کتمان فرو مي برد

شاهد غضبان در آينه بدو گفت
کين کيست در شرفاي باطن عبث

روزق عشقش بر ساحل عزلت نشست
ماهها سرگردان در تلاطم امواج سهل انگاريها

شاه سفيد در بيابان حملات اسير
پشت قلعه ريا پنهان است شه سياه

نواي آزادي ساده انديشان طنين افکن
بي تفاوت از کنار درياي بخت عبور ميکند

سر وجودش مملو از حقايق مخفي
گوش جانش پرشده از خواهشهاي مبين

سر نيازش بر آستان خاک پاک فرود آمده
صداي چنگ دلش در سينه محبوس

آهسته نگاهش به آسمان مي رود
اي واي بر ما لبانش دوخته است

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۵

دلم میگیره وقتی


دلم می گیره وقتی نگاهشو میبینم
دلم می گیره وقتی صداشو میشنوم
گویند سرزمینی است نامش سرزمین بی غم
همه را مجذوب کند برای سفر کردن
عشق جایی که غم نباشد معنای خود را از دست میدهد
پس حتما این نام خیالی است!1
هنوز هم غم ناکامی تلقینی در نگاهش موج میزند
بی اشتیاق به روزمرگی ادامه می دهد
نداند که تحمل غم دوری عزیزان بسی سختتر است
خدایا! با تقدیر دلسوزانت انتظار بندگی داری؟
تو دانی که رفتن یا نرفتنم ذره ای تفاوت نمیکرد
ورنه آن بندگان بی غمت را می فریفتم
وعده پوچشان را رد کردم
چرا که بد بد است و خوب خوب
ورنه دامانم تا ابد در این هدف به دروغ آلوده
...
خدایا! تو دانی چرا
به خواست خودت دوباره سفره دل گشودم
دلم را شاد گردان، خود دانی چگونه، پس کمکم کن
حقا بسان خورشید، زدودن سیاهی ... هر دم کنم کاری، رضایت نگارم