‏نمایش پست‌ها با برچسب زهر. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب زهر. نمایش همه پست‌ها

یکشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۸

زهر حقیقت


برق ظواهر چشم حقیقت اش بسته
گوش جان برای سخن جامه پرستان تیز کند
گویی که کلام حقیقت نیش زهرداری بر پیکره وجودش است

تو خود کیستی؟ از سواران غربی یا شرقی، بسوی شمال روی یا جنوب
من من من ... از این میان آمده ام ... ایران ...

تو همانی که به ریالی حرف بر آن سوی وتر میرانی!؟
نه هرگز! قسم به خدا که زهر حقیقت به از عسل دوروییت

با بدان ما رقصی و ساز دل آنان زندی
بی می و مطرب ما به جوارمان مستی؟

همی ترا گفتم که در این وسطم
می نشود حالی باز پرسی وس.طم!؟

آنکه دهد رزق و روزی مرا، آن کندم بنده خویش
کاش که عقلی دهدت آنکه مرا کرد برده خویش

سه‌شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۷

سه‌شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۵

مارمولک زبل


مارمولک زبل

آب دهانی قورت داد
گلویش باد کرد و سپس فروکش کرد
سایه ای دید به سیاهی شب
پناهی جست و در جا خشک زد
دوید و دوید تا به عسل ناب رسید
پای چپ در عسل انداخت
حال پایش چون زر می درخشید
...
برق نور ماه چشمش را می زد
چرخی زد و دوان دوان بالا رفت و بالاتر
.
.
.