‏نمایش پست‌ها با برچسب حقیقت. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب حقیقت. نمایش همه پست‌ها

یکشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۸

زهر حقیقت


برق ظواهر چشم حقیقت اش بسته
گوش جان برای سخن جامه پرستان تیز کند
گویی که کلام حقیقت نیش زهرداری بر پیکره وجودش است

تو خود کیستی؟ از سواران غربی یا شرقی، بسوی شمال روی یا جنوب
من من من ... از این میان آمده ام ... ایران ...

تو همانی که به ریالی حرف بر آن سوی وتر میرانی!؟
نه هرگز! قسم به خدا که زهر حقیقت به از عسل دوروییت

با بدان ما رقصی و ساز دل آنان زندی
بی می و مطرب ما به جوارمان مستی؟

همی ترا گفتم که در این وسطم
می نشود حالی باز پرسی وس.طم!؟

آنکه دهد رزق و روزی مرا، آن کندم بنده خویش
کاش که عقلی دهدت آنکه مرا کرد برده خویش

پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۷

اندرزنامه



اندرزنامه

زدودم ز خود هاله تاریکی ها
فرصتی شد زنم لبخند بر پاکی ها

ز زشتی های دنیا روی بر بگردان
چشم سوی زیبایی ها بدوز ای جوان

گوش حقیقت تیز کن به ندای عاشقان بیان
نگاه سلیم پیشه کن تا لعل صدف کنی عیان

فام رنجور بندگان نتوان دید ای خدا
توانی به من ده، نروم بر خطا، ناخدا

یکشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۵

حقیقت نامه


حقیقت نامه

در تاریکی خلوت، اشکها ناخواسته بر جگر سوخته فرود می آید
چرا که نور ایمان عشق باقی کم سو شده است
غرور، رخصت التماس زکامم برگرفته
چرا که دامان ظن بر دلم سایه فکنده
با غروری شکسته نیست چشمانم را توان نگریستن
نخواهم که ببیند اشکهایم، که طاقت ندارد
چرا همی دانم که می دانم مرا دوست نداشت و نمی دارد و همه تظاهر بود
ولی دوست می داشتمش و همی نخواهم که دگر این را بداند