‏نمایش پست‌ها با برچسب زمان. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب زمان. نمایش همه پست‌ها

پنجشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۶

به یاد روزهای سبز عشق


...
به یاد روزهای سبز عشق

آن زمان که پرده نفاق را کنار زنی
سبزی طبیعت در چشمانت برق می زند
قلبت، پیله صبر را می درد
نگاهت سوی آسمان نفس عمیقی کشد
روحت بر فراز کلاکه ابر پرواز کناد
آنگاه است که دگر سنگینی غم از دوشت جسته
و دریای بیکران عشق و مهر توانی نثار کنی
باشد که کسی از تو پند گیرد


(ادامه ای بر "به یاد روزهای سبز بدون عشق")

چهارشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۴

شهد خواب


شهد خواب

چشمانم همه بسته ولی هشیارم
افکارم همه خسته همی بی خوابم

سر به بالین سماء بگذارم
بدنم در خواب است، روحم بیدار

تک تک ثانیه ها را شمرم
آه! زمان چه به کندی گذرد، به!

وقت بیداری من در سحر است
دم پیشانی تابناک آن قمر است

روزها در پی دوستان و شبها در خلوت یار
فرصتی دیگر نیست روزها در گذر است

شب و آن ظلمت خوفناکش
به ز این روز و روشنایی دلگیرش

فکری بلند، زبانی پرخواهش، چشمانی اشک آلود
قصه ای طولانی، دلی خسته و روحی شرمنده

من در این بادیه همچنان بی تابم
تو به من زجر بیابان بچشان

شهد خواب زکام دل من بگرفتی
قلب تنهای مرا دو چندان ساختی

عقل و هوشم را تو به هم قاطی کن
یا که زین ره سوخته مرا راهی کن