‏نمایش پست‌ها با برچسب عقل. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب عقل. نمایش همه پست‌ها

پنجشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۷

فلسفه اصول


فلسفه اصول
اصولا هر دو عقلی به اصول متفاوتی اعتقاد دارند. جمله نخست نیز جزء اصولی است که بیشتر اذهان بدان اعتقاد دارند. انسان (به معنای عام) پاره خط که نه ولی نیم خط است و خط بودنش چندان تفاهمی در میان فهیمان ندارد. چرا ازلی بودنش هنوز توجیه مناسبی نیافته است، که شاید به دلیل اقبال اصل علیت و غیرعلی نبودن پدیده ها در توجیه منطق احساس باشد.
به عنوان حدس اثبات کنید که:
ازلی نبودن انسان شرط لازم و کافی برای معتقدبودن انسان به اصول موضوعه است.
یعنی اگر انسان ازلی می بود به اصول موضوعه مطلقی اعتقاد نداشت!

یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۴

چند تعریف اولیه


خوب: صفت هر آنچه که سبب ایجاد احساس مثبت در ذهن شود.

بد: صفت هر آنچه که سبب ایجاد احساس منفی در ذهن شود.

- بدی در ذات الهی وجود ندارد و صفت بد ناشی از فقدان ارزشهای الهی در وجود محدود بشر است.

عقل: معیار و میزانی برای سنجش و تمیز دادن خوب و بد.

- مرز خوب و بد در انسانها "خودساخته، متفاوت و اکثرا نامشخص (!)" است. در حقیقت این مرز توسط متوسط باور فرد از اعمال خویش مشخص میشود ولی در واقع همه اعمال منشا الهی دارند و بدی در ذات الهی راهی ندارد.

تجربه: نتیجه و علم بدست آمده از اعمال، محفوظ در حافظه انسان.

درک: استنباط و فهم پدیده ها با مدد قوه تعقل و مجموعه ای از تجارب.

حس: اغلب منظور یکی از حواس ذاتی انسانهاست که از آن برای ارتباط با دنیای خارج و درک تعاملات موجود در آن استفاده می کنند.

احساس: ماهیتی غریب که تحلیل آن پیچیده است و درک شهودی آن با کمک عقل و تجربه در افراد مختلف است. معمولا با تعریف یک سری احساسات به عنوان احساسات بنیادی و اصولی برخی دیگر را به صورت ترکیبی از آنها بیان می کنند ولی درین روش ضعف زیادی وجود دارد و به طور قطعی به هیچ عنوان نمی توان حرف زد. (نه لازم نه کافی)

زندگی: زنده ماندن به معنای درک وجود مادی در دنیا!

هدف: عقل با کمک تجربه در طی زمان به برخی احساسات بهای مثبت بیشتری می دهد و در هر برهه زمانی می توان بر این اساس هدف اصلی را دستیابی به احساسات مثبت تر دانست.

ارضا: عقل ارضای مطلق را نفی می کند ولی در حد نسبی می توان رسیدن یا داشتن احساس مثبت را نوعی ارضا نسبی دانست.

- زندگی چندان دلچسب نیست تا هنگامی که به دنبال هدف نیاید. هدف مطلوب غیرمحال و دست نیافتنی است یعنی در عین حال که می توان برای رسیدن به آن تلاش کرد ولی نتوان بدان رسید. ارضای نفسی وجود ندارد هرچه هست ارضای متقابل است. اگر همگان اینگونه فکر کنند ارضا متقابل هم توهم است و ارضایی وجود ندارد جز ...

You’re moon at the high, I came wrong to your sky [thinking]

Yeah! You wanna hate me [sighing]

I know why you wanna hate me [talking seriously]

I wanna you do hate me [shouting]

Cuz you never wanna mate me [screaming]

دوشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۴

Voice of the Heart (آوای دل)


Voice of the Heart

به هنگام فراقت زبان کام ببستم، زبان دل را چه کنم
کین به فرمان عقل است و کان به ساز خود رقاص

شکرا در خواب و خیالم همه نقشی است از نگارم
ورنه تا شب اشک ریزان به دنبال جرعه ای شرابم

یک بوسه از لبانت، سرمست باد و هوشیار
نشاید آزرده خاطر، خجالت در میان است

حقا بسان خورشید، زدودن سیاهی
هر دم کنم کاری، رضایت نگارم

چشم دل را نوری است، سوسو زند هی هی
به امید آن سواری کز دور دستها آید


جمعه، مهر ۰۸، ۱۳۸۴

سخن گزاف


سخن گزاف

فزونی عقل و شعور به بزرگی کله نیست
فراخی دل به گندگی شکم نیست
بزرگی جثه نشانه بلوغ فکری و اخلاقی و جنسی و ... نیست
سیما و ظاهر انسانها لروما نشانه شخصیتی نیست که خود شخص آن را در خود احساس می کند
بلکه شخصیتی است که خود شخص سعی در القای آن به دیگران دارد!
وجود و عقل و احساس و شخصیت واقعی و ... در باطن انسانها نهفته است
پس به ظواهر نگاه نکنیم

سه‌شنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۴

The Silence of the heart (سکوت دل)


سکوت دل
The Silence of the heart


زبان دل بگشودم همی خواهمش که بندم
باشد که انقلابی باز شکند این سکوت را

نعم دنیا در دست زبانبازان است
باکی ندارد این دل آنها در این خیالند

در تلاطم امواج سهمگین روزگار
پیکان روزق عقل را راست نگه دار
و گاهی به آسمان نگاه کن