چشم بگشا تا زقامت بیفکنی برم ظل را
لب بگشا تا کز سینه به در کنی دل را
سخن ز بهر این گویم که شاید
فردا یی نباشد از بر زیستن
ارچه صبر کردم بسی پشت درب انتظار
نشنیدم ندایی که نوازش بدهد گوش
لب بگشا تا کز سینه به در کنی دل را
سخن ز بهر این گویم که شاید
فردا یی نباشد از بر زیستن
ارچه صبر کردم بسی پشت درب انتظار
نشنیدم ندایی که نوازش بدهد گوش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر