پنجشنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۲

امید خیال



از ازلم اوفتاده به دنبالم امید
هرکجا سرسپارم بازآیدم امید

وین جام تهی مرا بیند پر است آدم
دانی کان رسد به چشمت امیدست شادم

به شوق دیدار خیالم جرعه ریزم در جام
نشاید کین بدو گفتن که خالی ست ز هر نام

چه دانم ز احوال دل آدمیان که عارض شوم
رها سازم ز قوس دنیا دلا خواهم که غافل روم

در قعر نومیدی جامها به هم زنیم باخیال
شعله امید روشن کند ظلمت راه دانیال

دل خورشید تنگ زغروب فاصله ها ست
مهر بی منت مادرپدر بی بها ست

ز امید خیال طلوعی دگر آید بر خورشید
کز آتش عشقش این سرمای دلستان بل جوشید


پ.ن. 
راه ما ، جام ما ، ساز ما و جان ما
به کوک شود در بزم عشق دوستان ما