چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۴

سنگهای پای لنگ


سنگهای پای لنگ

سنگهای پای لنگ! همه با هم
کجا رفت کسی که کند کمکی
شکوه جایز نیست، ندارد حقی!

چرکها کندو زده بر گلویم
سرم چرخان چشمانم سیاه
زمان گذرد از چشمان بی بخار

خیره به روبرو، منگ منگ، در آن دنیا
فکر در پرواز، روح لرزان، دل غمگین
افسوس که چرا همه با هم

این حق است آن حق است
همه را حقی است حتی مرگ
منطقی که بر گردنت حق دارد

خیالی نیست درد سوزن پزشک
خیالی نیست سر ترکیده از درد
خیالی نیست اشکهای بی اختیار
خیالی نیست سنگهای پای لنگ
و خیالی نیست درد عشق، یارم به سلامت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر