‏نمایش پست‌ها با برچسب درد. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب درد. نمایش همه پست‌ها

سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۵

Silence سکوت


سکوت

از من بگذر
نه، نه، نه ... هرگز، هرگز
همه توهم و خیالی بیش نبود
از من بگذر

ای کاش هرگز به دنیا نیامده بودم
درد می خواهم، درد جانگیر
چرا که فراموش نکردم حتی یک لحظه را
عشق بی جواب چون برگی در مسیر باد

یادم ندادی
ارتباط با دنیای برون چگونه
خوبیها لوث شدند و بدیها چشم پوشیدنی
چه دنیایی؟

اشکها بی ارزش گشته
التماسها تکراری و
فضولی کردن راهی برای سنجش نیات
ظالمانه دلم را به آتش کشیدند

خدایا ز جان من چه خواهی
مرا درین بادیه به حال خود وا نهادی
در اینجا کسی به من نیازی ندارد
من مریضم، مریض ...

خسته از ریا و دورویی
نگاههای زیرچشمی و چپ چپ
گویی که شیطانیم در جلد انس
این بود سطح تفکر عاقلانت

.
.
.

در نهایت سکوت را برمی گزینم


چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۴

سنگهای پای لنگ


سنگهای پای لنگ

سنگهای پای لنگ! همه با هم
کجا رفت کسی که کند کمکی
شکوه جایز نیست، ندارد حقی!

چرکها کندو زده بر گلویم
سرم چرخان چشمانم سیاه
زمان گذرد از چشمان بی بخار

خیره به روبرو، منگ منگ، در آن دنیا
فکر در پرواز، روح لرزان، دل غمگین
افسوس که چرا همه با هم

این حق است آن حق است
همه را حقی است حتی مرگ
منطقی که بر گردنت حق دارد

خیالی نیست درد سوزن پزشک
خیالی نیست سر ترکیده از درد
خیالی نیست اشکهای بی اختیار
خیالی نیست سنگهای پای لنگ
و خیالی نیست درد عشق، یارم به سلامت