دوشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۷

بهنامه


آن دم که تکیه زدی بر در ویرجینیا
نظری افکن بر روز خورشید و رئیس اینا

حاشا و کلا که مروی براه خلاف ای بهنام
میفتی در کوچه خلوت غربت به دام سیه فام

همه امید و آرزو دیدار قریب بهرک است
گرچه عمر این گلستان بسیار کوتاه و اندک است

شاد و خندان سیمای تو در خاطر باقی
هرکجا روی یاد تو در دفتر احساس ساقی

خورشید را دگر سخنی با تو نیست ای بهنام
جز آرزوی سلامت بهرک در کارنام

تقدیم به دوست خوبم بهنام