شنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۰

خداوندا

خدایا رهاندی مرا چون بار اولی ها
خدایا پناه برم به تو از بدی ها

خدایا همواره بودی بر بالای سر گم گشته ام
خدایا التماس خیر دارم برای همسر و خانواده ام

خدایا بعد از این هم مرا ارشاد کن
خدایا لبه بد و خوب بر من نمایان کن

خدایا سنگ بر مسیر کنجکاوی های آلوده بنه
خدایا صبر در ره گرفتاری های ناآموخته بده

خدایا آگاه ساز مرا ز نیت پلید بدخواهان
خدایا فرمان ده برهم زنم عادت روزمرگان

خدایا به حکمت آزموده سازم در این دنیا
تا سرانجام شوم در امتحانت من علیا


دوشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۰

سپاس از آمدنت


به نام بخشنده مهربان

نقش خیال بر چشمان خورشیدانه
آتش امیدی است بسی جاودانه

امواج زندگی آرام گیرد در بیکران دلهایشان
هنگام هم پایی ابر و باد تا نیل به آرمانشان


شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۰

Toward Craziness


My God! I feel that I'm gonna crazy these days.
I couldn't sleep very well, and the load of works become huge and huge more than ever!
To hit the summit of full load I have to tolerate more than ever!
Sorry for my impoliteness with other people even my lovely ones.
Please help me to pass the difficulties ...
I hope I hope ...
Thanks God.

دوشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۹

نفسم گرفت ازاین شهر

نفسم گرفت ازاین شهر در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره کوهسار بشکن
توکه ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن
زبرون کسی نیاید جویباری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن

محمدرضا شفیعی کدکنی