خوش به حال آنکه از مادیون دوری گزید
بی فریب دنیا وز معنویون حوری گزید
صبحگاهان خورشید خیال بدنبال نگاهی دیگر است
شامگاهان زخود پرسد کایا ره رفته خود افسونگر است
زر و زور و هوس چشم ابهام آدمی بسته
کو نوازد ساز عشق بینی کز جان خود خسته
مرغکی غمگین و دل خسته آزاد گشت وز آن قفس
دلبری هجران سفرکرده بر ما رساند چندان نفس
ساقیا می خونین نوش کن در بزم حال عاشقی
صحبتی با خورشید نه گرتو در این سال حاذقی
Open your mind for a different view
بی فریب دنیا وز معنویون حوری گزید
صبحگاهان خورشید خیال بدنبال نگاهی دیگر است
شامگاهان زخود پرسد کایا ره رفته خود افسونگر است
زر و زور و هوس چشم ابهام آدمی بسته
کو نوازد ساز عشق بینی کز جان خود خسته
مرغکی غمگین و دل خسته آزاد گشت وز آن قفس
دلبری هجران سفرکرده بر ما رساند چندان نفس
ساقیا می خونین نوش کن در بزم حال عاشقی
صحبتی با خورشید نه گرتو در این سال حاذقی
Open your mind for a different view