جمعه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۹

دل مرده یار

خیالم تو ای اسوه نجابت
چه کنم کنی مرا اجابت

بخشنده ترینی تو به خطاهای کلامم
دریای معرفت وجودت ززخم زبانم

شرمنده حسن رویت هستم
گر افسار تحجر بر خویش بستم

سالی تو مرا ز خویشتنم ران
تا گر که شوم به ز تن جان

دل مرده شوم من ز فراقت
تا که باز زنده شوم ز نگاهت

ندانم، ارزشی باشد در عالم
کان را من نیابم در خیالم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر